روز سوم از جناب رقیه خاتون می خوانند
داستان رقیه واقعا درس آموز است. دختر سه ساله ای که تمام وجودش پدر بود و برای او درد و دل کرد و دوای خود را در دستان پدر میدید. دوا هم وصال بود و طبیب از دوا دریغ نکرد.... .
رقیه هر شب درد دید و دم نزد مگر شبها که خواب بابا را میدید و با او درد و دل کرد. تا به وصال رسیدجایی شنیدم که مرحوم علامه امینی مدتها حاجتی داشت و به زیارت امیر علیه السلام در نجف میرفت به قصد روا شدن حاجت. اما روزی دید زنی جوان کودک مریضش را در آغوش گرفته مقابل ضریح کودک را آورد و با همان زبان محلی گفت: یا علی کودکم را شفا بده؛ علامه میگوید: دیدم آن امام همام از درون ضریح بیرون آمده و دستی بر سر کودک کشیدند و زن بچه را برداشت و با خود برد. دویدم و دامان امام را گرفتم و عرض کردم: آقا جان من مدتها حاجت دارم ولی شما به این زن جوان در همان بار اول ..... . امام فرمود این زن در ابتدای زندگی ادب کردو به اینجا آمد و گفت: من عهد میبندم هر مشکلی داشتم اول خدمت شما برسم ... . اما شما بعد از نا امیدی از دیگران به ما رجوع میکنید...!
کلمات کلیدی: